پژمان سلطانی خبرنگار: حجازی ها و خدری های زیادی داریم
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم زبی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
این دو بیت زیبا و پرمعنا روی سنگ مرحوم ناصر حجازی دروازه بان افسانه ایی ایران و باشگاه استقلال حک شده و وی قبل از مرگش این شعر را با بغض فراوان می خواند.
زمانیکه فیلم مرحوم ناصر حجازی را دیدم، گریه بهم امان نمی داد، شاید بگوئید چرا گریه! اشک و زاری من به این دلیل است که اکثر ماها مرده پرستیم، چه اتفاقاتی در رفتار و کردار ناصر حجازی رخ داد که پس از مرگش پیر و جوان، آبی و قرمز ماتم زده و زانو در بغل بودند.
زمانی که وی در اوج گلری قرار داشت طرح 27 ساله ها را علم کردند که به نوعی می خواستند حجازی را نابود و از ورزش محو کنند، طرح 27 ساله ها این بود که بازیکنان بالای 27 سال نمی توانند لباس تیم ملی را به تن کنند که حجازی تنها بازیکن فیکسی بود که سنش 28 و بالای 27 سال بود و این یکی از بزرگترین ظلم ها به عقاب آسیا بود. در ایران به حقش نرسید، مشخص نشد کی از فوتبال دست کشید و برای مربیگری رفت بنگلادش، و تیمی به نام محمدان بنگلادش به مربیگری حجازی سری توی سرها در آورد، پرسپولیس را از جام باشگاه های آسیا حذف کرد و با استقلال قدرتمند به تساوی رسید، و بعد از حجازی هیچ وقت اسمی از این تیم نشنیدیم.اینجاست که انسان وجود خدا را حس می کند، جائیکه بنده خدا می خواهد کسی را بی عزت کند آن ایزد یکتاست که انسان را از فرش به عرش هدایت می کند، حجازی به ایران آمد و استقلال را نایب قهرمان آسیا کرد و دوباره با بی مهری از خانه اش اخراجش کردند.
شاید اگر حجازی از بنگلادش به جای بازگشت به ایران به کشورهای دیگر می رفت، اولین مربی بزرگ بین المللی ایران می شد کما اینکه اگر به منچستر یونایتد هم می رفت اولین بازیکن بزرگ بین المللی ما می شد. ولی ناصر ماند و رنج کشید و ذوب شد. آن چیزی که پیداست این است که وقتی حجازی رفت فهمیدیم چه الماسی را از دست داده ایم، کسی که مردم مملکتش را می پرستید، اما واقعا زمانیکه حجازی زنده بود، وی را قبول داشتیم؟ چند روز پیش ایرج خدری بازیگر برنامه طنز ساعت خوش و بسکتبالیست کشورمان پس از گذراندن سال هایی سخت به دیار باقی شتافت.
وی متولد سال ۱۳۵۰ در کرمانشاه بود و هفت سال سابقه حضور در تیم ملی بسکتبال را داشت. وی سال ۱۳۶۴ بسکتبال را آغاز کرد و خیلی زود به تیم ملی رسید و با بازیکنانی نام آشنایی چون مصطفی هاشمی، مهران شاهینطبع، فرزاد کوهیان و محسن صادقزاده همبازی بود. سال ۷۷ بود که با مصدومیتی شدید در نهایت بسکتبال و ورزش حرفه ای را برای همیشه کنار گذاشت. وی ۴-۵ سالی افسرده شد و پایش را از خانه بیرون نگذاشت. در این بین همسرش هم به بیماری MS گرفتار شد، مدتی در دنیای بازیگری حضور داشت که وی را در آژانس دوستی، ساعت خوش، علی سنتوری، مختار نامه و چند سریال و فیلم دیگر دیدیم. مردی که کفش هایی با شماره ۵۴ می پوشید، سال های اخیر را به دستفروشی مشغول بود و به جز شاهین طبع و حامد حدادی کسی سراغش را نگرفت، شامگاه نوزدهم تیرماه ۱۳۹۵ایرج خدری درگذشت و اکثر سایت ها و فضای مجازی پر شد از عکس این ورزشکار هنرمند، اما زمانیکه زنده بود و به دستفروشی مشغول بود کسی به سراغش نمی رفت و فشار زندگی کمرش را خم کرد و دو فرزند خود به نام امیرعلی ده ساله و فاطیما ۵ ساله را تنها گذاشت و به آسمان پرید، اما چرا ما و مسئولین به اسطوره ها و هنرمندانی که برای این مرز و بوم زحمت کشیده اند و در حالت بیماری هستند کم لطفی می کنیم، ابوالفضل پورعرب هنرپیشه سینما و تلویزیون که به بیماری سرطان مبتلا شده بود و خوشبختانه این بیماری را شکست داد و سلامتی خود را به دست آورد، گلایه کرد که در موقع بیماری کسی به دیدنش نرفت و از این موضوع ناراحت شده بود.
امیدوارم مسئولین، باشگاه ها و... بدانند که حجازی ها، خدری ها و پورعرب های دیگری بوده اند، هستند و خواهند بود. زمانیکه آن ها احتیاج به ما دارند باید تحویل شان گرفت نه زمانیکه زیر خروارها خاک خفته اند به یادشان بیافتیم. امیدوارم با این مطلب توانسته باشیم مقداری از تلاش و افتخارآفرینی اسطوره ها و هنرمندان را ارج بنهیم.
نظرات شما عزیزان: